دوشنبه إ روز سوم
امروز سومین روز از دنیا را تجربه کردم و این عکس هایی است که پدر عزیزم از من گرفته است. این وبلاگ را من و پدرم شریکی زده ایم و دیگران نیز هم کاری کرده اند. برای من و همه دعا کنید.
هنوز نتونستم یه عکس پروتره قشنگ بگیرم... تقصیر بابامه که یه دوربین خوب نخریده برام... ولی خیلی من رو دوست داره...
برای این که چشم نخورم لا حول و لا قوه الا بالله بگید. دو سه ماه پدر و مادرم من رو تسنیم صدا می کردند و قرار بود تا هفته اول بعد از به دنیا اومدنم اسمم فاطمه باشه. یعنی حالا تا اطلاع ثانوی اسمم فاطمه است. مادرم به حضرت معصومه متوسل شده و پدرم قم رو دوست داره به خاطر همین شاید اسمم معصومه باشه. اما پدر و مادرم امیدوارند تا پایان هفته اول یه اسم امام زمان پسند برام انتخاب کنند که نه به من بدهکار بشن و نه به خدا پیغمبر. براشون دعا کنید.
این هم یک عکس تمام قد از خودم. تا یادم نرفته بگم توی این ایام برام خیلی دعا کنید. برای من و پدرومادرم و دو تا پدر بزرگ و دوتا مادر بزرگم. اگه اشکتون اومد تو ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام برام دعا کنید عاقبت به خیر شم. هم چنین برا عمه ها و خاله ها و عمو و دایی هام. از همه تون ممنونم که حوصله کردید و عسکام رو دیدید.
در آخر شعری تقدیم می کنم به امام حسین علیه السلام:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟